بنام يزدان پاك

درود و سپاس

شاخه مهرورزان راغ (زيست بوم)


يادماني تلخ و تلخ تر


در پي برنامه ريزي و هماهنگي براي برگزاري، سومين جشنواره ي فرهنگي-تاريخي «از زبان سفالينه ها» بودم، كه به من آگاهي دادن باز هم جنگل هاي تنگه بلاغي و گردنه خرسي پاسارگاد آتش گرفته است، با تماس به يك منبع آگاه و كارشناس درستي خبر را جويا شدم كه متاسفانه درست بود، سال پيش نيز در شهريور ماه(عيد فطر) جنگل هاي تنگه بلاغي كه از نوع جنگل هاي ايراني-توراني با تنوع پوشش گياهي بنه و بادام كوهي مي باشد طعمه ي آتش سوزي قرار گرفت، كه در ساعات نخستين آتش سوزي (7 ساعت پس از آتش سوزي) يگان منابع طبيعي و گروه هاي مردمي، (كه من نيز باشندگي داشتم) براي مهار آتش با بالگرد قديمي! به بلندي هاي گردنه خرسي و محل آتش سوزي رفتيم، بالگرد پس از سه بار هلي برد و جابجاي 50 تن بدليل عدم پرداخت مالي به ارگان مربوطه (البته بگفته ي دوستاني كه آنجا بودن) ديگر كسي را براي مهار آتش سوار نكرد و هرگز دنبال ما براي بازگشتن نيامد، ما در يك گروه 20 نفري مسئول خاموش كردن تقريبا 50 هكتار از آتش سوزي شديم ؟؟؟!!!! (البته ناگفته نماند بدليل پراكندگي درختان در چنين نوع جنگلي كار غير ممكن و ناكارشناسانه اي نبود، البته به شرط آنكه تجهيزات آن نيز فراهم باشد) كليه امكاناتي كه در اختيار ما بود 5 گالن 20 ليتري آب، نفري 4 بطري آب معدني، 3 عدد بيل، 4 عدد آبپاش كولي ( 20 ليتري) و 2 عدد بيل لاستيكي براي ضربه زدن و خفه كردن آتش بود، كه درآخر كار ما ناچار شديم با بطري آب معدني ريشه ي برخي دختان كه داشت آتش به آنان سرايت مي كرد را خاموش كنيم، پس از شكست در خاموش كرد آتش و ناكامي، ساعت 10 شب گروه ها بهم پيوستن و براي فرار از آتش به سمت دشت پايين كوه راه افتاديم، در ميانه راه بود كه متوجه خطر مرگ آوري شديم، با تغيير جهت باد نزديك بود كه گروه در مثلث آتش گرفتار شود، و اگر چنين مي شد فاجعه اي رخ مي داد، پس از 3يا 4 ساعت بالاخره به دشت پايين كوه رسيديم، همگي خسته و درمانده منتظر اعلام برنامه از سوي مديران مسئول بودن كه، فردا چگونه براي مهار آتش برويم و برنامه چيست، كه مسئولين با پاكت سانديس هاي 100توماني و چند عدد كلوچه كه به همگي نرسيده بود از همه تشكر كرده، پس از نوش جان كردن، پاكت آن را رو زمين انداخته ( البته من و چند تن ديگر زباله ها را از زمين جمع كرديم) و آماده ي برگشتن به خانه شدن و شديم! (البته كمي نگراني و ناراحتي در چهره ي مسئولين نمايان بود) در ميانه راه بود كه براي حسن نيت و قدر داني بيشتر يك ماشين با ظرف هاي شام در گوشه اي ايستاده بود، و به امدادگران و آناني كه براي خاموش كردن آتش كوششي كردن شام مي داد! ا(البته كمي جنب و جوش براي بدست آوردن بيشتر ظرف شام در ميان بود، كه آن هم با تدبير برخي ختم به خير و مساوات رعايت شد) اين اتفاق ها در حالي رخ مي داد كه در چند سد متري و كيلومتري ما جنگل هاي چندسد ساله در حال سوختن بود!!!! پس رسيدن به خانه و كمي آسودگي فرداي آن روز براي دوباره خاموش كردن آتش آماده شدم، كه به ما خبر دادن گروهي براي مهار آتش رفتن و كساني كه ديروز زحمت كشيدن، استراحت كنند، 3 روز پس از آن آگاه شدم كه جنگل پس از سوختن و خسته شدن خودش با رسيدن آتش به بستر خشك روخانه در پايين كوه (بي گياه و درخت) به همت والاي خود خاموش و 900 هكتار از آن دود شده و با آسمان رفت، البته اين تازه گي نداشت سال پيش از آن نيز با همين تدابير و كوشش ها 1100 هكتار در آتش سوخت، و پس از بررسي؛ خطاي انساني، خشكي هوا،بادهاي گرم پاييزي،عمدي بودن،سهوي بودن، فراموش كردن خاموش كردن آتش از سوي چوپانان و عشاير از دلايل عمده اين آتش سوزي ها بود. از آتش سوزي ديروز (11/مهر1390خ) هنوز آگاهي كاملي در دست نيست كه اندازه ي خسارت به چه اندازه بوده است، اما پيش بيني مي شود كه تا كنون نزديك به 250 هكتار در آتش سوخته باشد، نمي دانم در سال آينده خبري از بنه يا بادام وحشي خواهد بود يا نه، اما امسال كه بهمراه خانواده براي بنه چيني ( چيدن بنه) به دشت هاي روبروي پاسار گاد (چاه زيره اي و چاه مصطفي) رفته بوديم خبري از بنه نبود، فردا چگونه خواهد بود ...... ؟


چكامه ي زير از بانو سولماز.م
( ديشب در روي تماشاي دود سوختن جنگل تنگه بلاغي ) مي باشد .

تو در آرامش و سكوت شهرت، شايد به تماشاي باران ايستاده اي! اما من ....
شايد من نيز تا چندي ديگر باران را به دهكده ي كوچكم هديه كنم ....
من ... من نيز با آناني هستم كه باران را ميخواهند، حتا به بهاي سوختن آخرين عقاب كوچك دشت بلاغي* ...
شب بر شما كه شهرتان شب را حس كرده است، خوش باد؛ پاسارگاد من،امشب، دوباره صبح در پيش رو دارد ...
چه ميگويي ..... ؟ مگر نميداني كوروش هرچه تلاش ميكند، شعله ي آتش دشتش افزونتر مي گردد؟!
درختها ميسوزند، و من تنها دودشان را نظاره مي كنم؛ باشد كه انتهاي آخرين دانه ي بنه، من نيز مرده باشم ....
چه ميگويي ....؟ مگر نميداني ساعتهاست كه دشت پاسارگاد پر از آتش و دود است ...!
باران آسمانتان هم، همانند آدمهاش، نميتواند كمكي به سرزمين من بكند ....
اينجا ساعت هاس كه جگر من و درختا و عقاب ها دارد ميسوزد .....
خاكستر درختاي من، ميشوند سفال براي اينكه، بيايند و ببينند كه چه تمدني داشته اين دشت سوخته ....!
كاش همه ي درختا نسوزن ....، من بنه خيلي دوست دارم ....؟ !!!!
 
*اشاره به رخدادي كه در آتش سوزي پارسال شاهدش بودم داره، در حين خاموش كردن آتش بودم كه صحنه اي دلم را بيش از پيش آتش زد، ديدم عقابي كه در حال سوختن است براي پرواز كردن و فرار از آتش كوشش زيادي ميكنه، تا خودم رو بهش برسونم براي نجاتش، ديدم بيچاره سوخته و خاكستر شده، نميدونم كه چرا عقاب با ديدن آتش چرا زود تر فرار نكرد؟! شايد مي خواست به ما بگه اينجا سرزمين من هست و تا واپسين دم ميمونم و در راهش ميسوزم و خاكستر ميشم ....!


نمي دونم آيا سرزمين ما ديگر ققنوس دارد؟

براستي پاسخ گو كيست؟
فرجام اين همه كاهلي و بي تدبيري چيست؟
برهان اين همه بي غيرتي و مهم نبودن منابع ملي-تاريخي وطبيعي چيست؟
مقصر كيست؟

اينجاست كه به ياد نيايش داريوش بزرگ در همين منطقه ميافتم كه با چه تدبير و انديشه اي گفت :

«
اهور مزدا(سرور دانايي ها)اين سرزمين پارس(ايران)را از سپاه دشمن، از بد سالي و از ديو دروغ بپاياد»

و با اين اوضاع كسي جز خداوند به داد اين آب و خاك نخواهد رسيد .....





عليرضا صادقي اميري
دبير انجمن جوانان سپيد پارس
رييس كارگروه ميراث فرهنگي و طبيعي جوانان مازندران



با سپاس

پيوندهاي مردمي-انجمن جوانان سپيد پارس

شاخه مهرورزان راغ-انجمن جوانان سپيد پارس

نگارش از : عليرضا صادقي اميري(دارا)

چكامه پاياني از: بانو سولماز.م